کلماتی چون جواهر
حکایتی در اهمیت درخت و درختکاری
کسری و دهقان
روزی انوشیروان را عبور افتاد به صیدگاهی که در بعضی از قریه ها داشت. پیرمردی را دید که درخت زیتون نشاند.
کسری گفت: ای پیر زمانه! درخت نشاندن تو گذشته ؛ زیرا تو پیرمرد ناتوانی و درخت زیتون دیر بار می دهد.
پیرمرد گفت: کسانی که پیش از ما بودند، درخت نشانیدند، ما خوردیم، ما هم می نشانیم، بعد از ما می خورند.
بکاشتند و بخوردیم، کاشتیم و خورند چو بنگری همه برزگران یکدیگریم
انوشیروان، او را آفرین گفت و چهار هزار درهم به او داد. پیرمرد گفت: دیگران درخت می نشانند و چند سالی زحمت می کشند تا درختشان به بار بنشیند و حاصل بدهد، درخت من چه زود به بار نشست و حاصل داد.
انوشیروان چهار هزار درهم دیگری به او داد. پیرمرد گفت: برای هر درخت در هر سال یک مرتبه میوه است و من از درخت خود در یک ساعت، دو مرتبه بهره بردم و میوه چیدم.
انوشیروان گفت: آفرین و چهار هزار درهم دیگر به او داد و رفت. و گفت: اگر نزد این پیرمرد می ایستادم، تمام خزینه من در برابر کلمات چون جواهر او، کفایت نمی کرد.
14ـ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 574، باب 376، حدیث اول؛ علامه مجلسی، همان، ج 100، ص 63.